همسایه‌ها ـ واحد یک

همسایه‌ها ـ واحد یک

توی این ساختمانی که ما هستیم جز ما پنج خانواده دیگر ساکنند. واحد یک برای پیرزن قلقلی و عزیزی‌ست که تا همین چند وقت پیش فکر می‌کردیم با شوهرِ زمین‌گیرش زندگی می‌کنند. یک راه ویلچر-رو از در ایوانشان تا توی حیاط پشتی دارند که گاهی یک ویلچر آن دور و برهاست که خیال می‌کردیم برای شوهره‌ است. خانومه نرم و کوتاه قد و مو نقره‌ای است. بهار و تابستان می‌نشیند توی بالکن و با ما بای‌بای می‌کند و بوس می‌فرستد و آمار مهمان‌هامان را می‌گیرد؛ «مامانته؟ چه خوشگله.» «دوستته؟ چه نازه.» و هر وقت فرصت دستش بیاید بهم می‌گوید که چقدر خوشگل و قشنگم. حالا یا لطف دارد یا واقعا نظرش این است خبر ندارم. به هر حال خوشم می‌شود و روزم را می‌سازد. یک بار هم من و تیام را توی راهرو دید و با تعجبی حقیقی پرسید: «مگه غذا نمی‌خورین؟ چرا اییینقدر لاغرین؟» (بگذریم که دو ساعت پیش دو پرس بورک و کومرو خورده بودیم و چیپس و کورابیه به دست داشتیم می‌رفتیم خانه.) چند وقت پیش‌ها، ساعت یک و نیم یا دوی شب بود که زنگمان را زدند. قلبمان افتاد توی شرتمان. در را باز کردم و دیدم خانومه است. با لبخند و مضطرب، معلوم بود گریه کرده. چون می‌دانست ترکیمان تعریفی ندارد با حرکات سر و دست توضیح داد که بیایید، دخترم افتاده. دختر؟ کدام دختر؟ اشکان دوید رفت، من هم کلید را قاپیدم و رفتم دنبالشان. توی حمامِ خانه کوچک و پاکیزه‌شان زن جوان تنومندی افتاده بود کف زمین. معلول حرکتی بود. تا من دم‌پایی‌ام را در بیاورم و یاالله یاالله گویان وارد عمل شوم اشکان با یک حرکت بلندش کرد و نشاندش روی ویلچر. مادر و دختر غرق عرق بودند. معلوم بود خیلی تلاش کرده‌اند. سر دختر را ماچ کردم و با هر عبارتی که از سریال‌های ترکی بلد شده‌ام سعی کردم مادر را دل‌داری بدهم. بغلم کرد و دو طرف صورتم را محکم بوسید. اشکان داشت می‌گفت که هر ساعتی از شبانه‌روز کاری داشتید ما هستیم و من هم داشتم زیر چشمی خانه را می‌سکیدم که دو تا مامور پلیس آمدند تو. خانوم همسایه گفت: «از هولم زنگ زدم پلیس.» پرسیدند چی شده بوده، و پیرزنه گفت که دخترم افتاده بود و همسایه‌ها آمدند کمک و اگرچه ترک نیستند ولی خیلی خوبند و دوباره ماچم کرد. مامورها آمدند تو و دختر را دیدند و ما را برانداز کردند و رفتند. ما هم همدیگر را ماچ کردیم (خانومه من را و من دختره را و بعدتر توی آسانسور اشکان من را.) کلاً ترکیب من و اشکان این‌جور وقت‌ها جواب است. اشکان گنده و آرام و قوی‌ست و یک جور اطمینان‌بخشی عمل می‌کند. من هم مبحث ماچ و موچ و ناز و نوازش را برعهده می‌گیرم و آدم‌ها را ننر می‌کنم. به طور کلی شاید خیلی آدم‌های مهربانی نباشیم، ولی توی شرایط این‌طوری خوبیم. این ویژگی‌مان که در کنار هم معنا پیدا می‌کند را خیلی دوست دارم.

متین فکرآزاد
متین فکرآزاد

نویسنده‌ی وراج، بازیگر یواش، معلم جینجالی #زن‌ـزندگی‌ـآزادی

مقالات مرتبط
3 نظر
اشکان

به به! اولین کامنت تقدیم به شما که بازم بنویسی

مژگان

چقدر خوب می نویسی
اگر “در جستجوی زمان از دست رفته” به این قلم بنویسی من میخونم :))

سپینود

چه خوب این جا رو هم‌ پیدا کردم و کیف هم کردم.

پاسخ دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلد های الزامی علامت گذاری شده اند *

رفتن به محتوا