توی این ساختمانی که ما هستیم جز ما پنج خانواده دیگر ساکنند. واحد یک برای پیرزن قلقلی و عزیزیست که تا همین چند وقت پیش فکر میکردیم با شوهرِ زمینگیرش زندگی میکنند. یک راه ویلچر-رو از در ایوانشان تا توی...
سر شب نیت کردم شام درست کنم. یک غذایی هست که مادربزرگ خدابیامرزم بهش میگفت کتلت آبدار. کتلت و سیبزمینی توی سس رقیقی از رب و آبغوره و اینها که میشود مثل خورشت با برنج خوردش. تا آمدم کونم را...