
چیزهایی که توی چمدانم میگذارم
اشکان
بچهها
تئاتر
قصه
دوست
لالا
خونواده
ایران

اگر بنا باشد یک اعتقاد راسخ در زندگی داشته باشم آن این است که «کلمات جادو میکنند.»
من آدم اعتقادهای راسخ نیستم. به خودم مجالِ تغییر عقیده میدهم. در سی و چند سالی که از عمرِ پرندهوارم گذشته روی شاخههای زیادی نشستهام . حقوق خواندهام، بازیگری خواندهام، گویندگی کردهام، تولید محتوا کردهام، پرستاری بچه و چهرهپردازی و روزنامهنگاری و تدریس و فروشندگی کردهام.
دلم خواسته در تاسمانی فیلمبردار حیات وحش باشم، در اروپا ایونت پلنتر و طراح عروسی باشم، محقق یخچالهای قطبی باشم، کافهچی خستهای در پسلهپشتهای اسکاتلند باشم.
خیلی راهها را رفتهام و خیلی چیزها را دلم خواسته. اما یک چیزی از روز اول پیدایشم چسبیده به جانم و دوست دارم فکر کنم که تا بعد از مرگم هم قرار است اثرش در این دنیا بماند؛ این که کلمات جادو میکنند.
و من راز این جادو را میدانم. من بلدم قصه تعریف کنم. راستش آنقدر نوشتن برایم راحت است که تا مدتها نمیتوانستم جدیاش بگیرم. خیال میکردم اگر برای کاری به قدر کافی خون دل نخوری اسمش کار نیست. تفریح و سرگرمیست و نباید اولویتت باشد. حالا اینطور فکر نمیکنم. دوستان و معلمها و منتقدانی داشتم که کمک کردند ارزش این خون دل نخوردن را بفهمم.
پس اگر اجازه بدهید خدمتتان عرض کنم که؛ متین فکرآزاده هستم، متولد تیر ماه ۱۳۶۷ در شهر رشت. طرفدار «زن، زندگی، آزادی» هستم و دو عدد گربه و یک عدد شوهر دارم.
اینجا مینویسم و داستانهایم را منتشر میکنم. نویسنده باادبی نیستم، پس این نوشتهها را با احتیاط بخوانید.